کریس هالنگا، که جوان را به آگاهی از سرطان سینه تشویق کرد، در 38 سالگی درگذشت


هنگامی که کریس هالنگا در سن 23 سالگی به سرطان سینه مرحله 4 – پیشرفته ترین شکل – مبتلا شد، سؤالاتی در ذهن او چرخید: «چرا کسی به من نگفت که سینه هایم را چک کنم؟ چرا نمی دانستم در ۲۳ سالگی ممکن است به سرطان سینه مبتلا شوم؟

او در مصاحبه ای با گاردین در سال 2021 گفت: اگر او نمی دانست که ممکن است به این اندازه جوان به سرطان سینه مبتلا شود، احتمال بسیار خوبی وجود داشت که دیگران به همان اندازه بی اطلاع باشند. او 15 سال بعد را صرف آموزش جوانان در مورد تشخیص زودهنگام از طریق سازمان غیرانتفاعی خود، CoppaFeel، و در کتاب خاطرات سال 2021، “Glittering a Turd” کرد.

روز دوشنبه، CoppaFeel اعلام کرد که خانم هالنگا در 38 سالگی درگذشته است. سخنگوی این سازمان گفت که او در خانه خود در کورنوال، انگلستان درگذشت و علت آن سرطان سینه بود.

او در طول یک تور تبلیغاتی در سال 2021 گفت: “بقا هرگز کافی نبود.” و من بیشترین چیزی را که از زندگی می‌خواهم می‌برم.»

به گزارش تایمز لندن، کریستن هالنگا در 11 نوامبر 1985 در نوردن، شهری کوچک در شمال آلمان، از پدری آلمانی و مادری انگلیسی، که هر دو معلم بودند، به دنیا آمد. وقتی 9 ساله بود، همراه با مادرش جین هالنگا به داونتری در مرکز انگلستان نقل مکان کرد. خواهر دوقلوی او، مارن هالنگا؛ و خواهر بزرگترشان مایک هالنگا که هر سه از او جان سالم به در برده اند. پدرش، راینر هالنگا، در 20 سالگی بر اثر حمله قلبی درگذشت.

خانم هالنگا برای اولین بار در سال 2009 هنگامی که در پکن مشغول به کار برای یک شرکت مسافرتی بود و در کنارش تدریس می کرد، یک توده احساس کرد. خانم هالنگا در جریان بازدید از خانه در میدلندز در مرکز انگلستان، به پزشک داخلی خود رفت. او به گاردین گفت که پزشکش علت این توده را تغییرات هورمونی مرتبط با قرص ضد بارداری او دانسته است.

اما توده دردناک تر شد و ترشحات خونی ایجاد شد. یک متخصص داخلی دیگر به او تشخیصی شبیه به اولی داد – هورمون و قرص. اما از آنجایی که خانم هالنگا نمی دانست چه چیزی طبیعی است، چیزی برای قضاوت نداشت.

خانم هالنگا در سال 2021 گفت: «اصلاً سینه‌هایم را لمس نمی‌کردم. من چیزی در مورد آنها نمی‌دانستم».

اما مادر خانم هالنگا، که مادرش در سنین پایین به سرطان سینه مبتلا بود، اصرار داشت که دخترش به یک کلینیک پستان مراجعه کند. تا زمانی که او تشخیص داده شد، هشت ماه پس از پیدا کردن توده، تشخیص خانم هالنگا قطعی بود. به ستون فقراتش هم سرایت کرده بود.

او بعداً به هافینگتون پست گفت: پس از یک دور تهاجمی شیمی درمانی، ماستکتومی و هورمون درمانی، آزمایشات در سال 2011 نشان داد که سرطان به کبد او سرایت کرده است. یک سال بعد، پزشکان متوجه شدند که سرطان به مغز او سرایت کرده است و او تحت رادیوتراپی شدید برای برداشتن تومور قرار گرفت.

اما او در طول بیماری خود به کار ادامه داد. او در مورد تشخیص سرطان و فعالیت های دفاعی خود در ستونی برای روزنامه محلی خود، The Northampton Chronicle and Echo و The Sun نوشت. اما این کار او با CoppaFeel بود که به مخاطبان هدف او رسید: جوانان.

این سازمان هزاران یادآوری برای خودآزمایی پستان از طریق پیام متنی ارسال کرده است، گروهی از زنان به نام Boobettes را سازماندهی کرده است که به مدارس می روند تا در مورد تجربه خود در مورد سرطان سینه در سنین جوانی صحبت کنند و به افزودن آگاهی درباره سرطان به برنامه آموزشی کمک کرد. در بریتانیا و اولین نوک پستان را در یک تبلیغ تلویزیونی روزانه پخش کرد که مردم را تشویق می کرد تا با سینه خود آشنا شوند.

همه این کارها به این امید انجام شد که دیگران بتوانند از تشخیصی مانند تشخیصی که خانم هالنگا در حال انجام آن بود اجتناب کنند.

خانم “سرطان اغلب با مجموعه‌ای از اصطلاحات همراه است – بازمانده، شکوفا، جنگجو – و اگر کسی بخواهد وجود خود را به آن کلمات آویزان کند، اگر به او کمک می‌کند روز را پشت سر بگذارد، عالی است – اگر به او کمک کند دیدگاهی پیدا کند، عالی است.” هالنگا گفت وقتی خاطراتش منتشر شد. “اما برای من، من واقعاً نمی توانستم با آن کلمات هرگز طنین انداز باشم. چون می گویم، مگر اینکه از زنده بودنم راضی باشم، پس زنده ماندن چه فایده ای دارد؟»

در سال 2017، خانم هالنگا از سمت مدیر اجرایی CoppaFeel کنار رفت تا به کورنوال نقل مکان کند و زمان بیشتری را با خواهرش مارن بگذراند. ژوئن گذشته، او خود را در یک مراسم خاکسپاری زنده در کلیسای جامع Truro در کورنوال انداخت. کد لباس YODO بود – شما فقط یک بار می میرید. داون فرنچ، که نقش یک کشیش دهکده را در کمدی کمدی بی بی سی “The Vicar of Dibley” ایفا کرد، جشن زندگی را رهبری کرد.

خانم هالنگا پس از این مراسم در اینستاگرام نوشت: «من هرگز اینطور عشق را احساس نکرده‌ام. “من هرگز مانند آن احساس شادی نکرده ام. من هرگز چنین خویشاوندی را با فانی احساس نکرده بودم. من هرگز آنقدر احساس زنده بودن نکرده ام.»